منصور دوانیقی بارها در پی بهانه ای برای قتل حضرت امام صادق علیه السلام بود او به بهانه سفر حج به مدینه رفت و مدتی در آن جا ماند، جاسوسان مدینه بار دیگر خبرهایی درباره امام به او دادند. منصور با استفاده از این فرصت به ربیع گفت: «کسی را نزد جعفر بن محمد بفرست تا او را نزد ما بیاورد. خدا مرا بکشد اگر او را به قتل نرسانم». ربیع شخصاً نزد امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد: «یا ابا عبدالله، ذکر خدا بگویید! منصور درباره موضوعی شما را طلبیده که جز خدا نمی تواند مانع او شود!» حضرت «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم» را بر زبان جاری کرد و سپس با هم نزد منصور آمدند. با ورود امام صادق علیه السلام به محل سکونت منصور، او بی شرمانه به امام جسارت کرد و گفت: «ای دشمن خدا اهل عراق تو را امام خود می دانند و زکات اموال خویش را به تو میدهند در حالی که تو حرمت حکومت مرا نگه نمی داری و غائله آفرینی میکنی؟ خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم» امام صادق علیه السلام او را به آرامش دعوت کرد و فرمود: «به سلیمان سلطنت داده شد و شکر کرد. ایوب مبتلا شد و صبر کرد؛ به یوسف ظلم شد و عفو کرد؛» با سخن حضرت منصور آرام شد و گفت: «راست گفتی اکنون بیا و نزد من بنشین، آنچه را که گفتم فلانی گزارش کرده بود. شما از هر گونه اتهام دور هستید و از جانب ما سلامتی و امنیت برای شما برقرار است. خداوند بهترین پاداش خویشاوندی را به شما عطا کند.»
سپس دستور داد عطر آوردند و با دست خود به محاسن حضرت عطر زد و هدایا و لباسی گرانقیمت به امام تقدیم کرد. آنگاه گفت: «برخیز و در حفظ و مراقبت خدا باز گرد»
احقاق الحق، جلد ۱۲، صفحه ۲۴۲.
09/05/2024
0 2 خواندن این مطلب 2 دقیقه زمان میبرد