پس از قصاص سیرافی،مأمور حاکم مدینه، به جرم کشتن «معلی بن خنیس»، امام صادق علیه السلام نزد داود حاکم مدینه آمد و فرمود: «به خدا سوگند، از پروردگار میخواهم که تو را نیز به قتل برساند.» داود با تمسخر گفت: «ما را با نفرین تهدید میکنی؟ اول برای خود دعا کن هر گاه مستجاب شد بر من هم نفرین کن»
حضرت از نزد او بیرون آمد و به خانه بازگشت شب فرا رسید و امام برخاست و غسل کرد و مشغول نماز شد تا داود را نفرین کند.همان شب داود پنج نفر از مأمورانش را به خانه امام صادق علیه السلام فرستاد و گفت: «او را نزد من بیاورید و اگر نیامد سرش را برایم بیاورید!» آنان وارد خانه حضرت شدند و امام را در حال نماز دیدند و گفتند: داود تو را خواسته است. حضرت فرمود: بازگردید که برای دنیا و آخرت شما بهتر است». اما آنان از بازگشت بدون بردن امام امتناع کردند. امام صادق علیه السلام با دیدن اصرار آنها بر دستگیری یا قتل، دستانش را بر شانه خود گذاشت و سپس برداشت و از هم گشود و با اشاره انگشت سبابه، داود را چنین نفرین کرد: «ای صاحب قوت قوی و عزّتی که تمام مخلوقاتت در برابر آن ذلیلند این سرکش را از من کفایت نما و از او (داود) انتقام مرا بگیر….» با تمام شدن دعای امام ناگهان صدای فریادی شنیده شد که خبر از مصیبتی می داد! با گذشت دقایقی خبر آوردند که داود همان لحظه هلاک شده است؛ از امام صادق علیه السلام درباره ماجرای مرگ زود هنگام داود سؤال کردند. حضرت فرمود:
«او مرا احضار کرده بود تا گردنم را بزند اما من با اسم اعظم نفرینش کردم خداوند یکی از ملائکه را با سلاحی آهنین فرستاد و چنان بر سر او زد که به قتل رسید.»
بحارالانوار، جلد ۴۷، صفحه ۱۸۰.
09/05/2024
0 1 خواندن این مطلب 2 دقیقه زمان میبرد