منصور دوانیقی برای بار چندم تصمیم به قتل امام صادق علیه السلام گرفت و برای حاکم مدینه پیام فرستاد که حضرت را دستگیر کرده نزد او بفرستد. وقتی امام وارد دارالاماره شد زیر لب دعایی را می خواند؛ به ناگاه نظر منصور عوض شد وگفت: «یابن رسول الله، به خدا قسم تو را احضار کردم و قصد قتل تو را داشتم. اما اکنون که به تو نگریستم محبتت در قلبم افتاد.» امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر می خواهی به من نیکی کنی دستور قتل را از مخالفین خود که از خاندان من هستند بردار.» منصور پیشنهاد حضرت را پذیرفت. سپس امام صادق علیه السلام برخاست و از آنجا بیرون آمد؛ بیرون دار الاماره عده بسیاری نگران و منتظر حضرت بودند در حالی که جاسوس منصور نیز بین آنها بود، جلو آمد و گفت: یابن رسول الله من دیدم هنگامی که نزد منصور وارد شدی لبانت حرکت می کرد؟ امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامی که به او نگریستم گفتم: «يا من لا يضام و لايرام و به تواصل الأرحام، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ و اكفني شره بحولك و قوتك»،جاسوس فوراً نزد منصور بازگشت و سخن امام را خبر داد. او گفت: به خدا قسم هنوز سخنش تمام نشده بود که آنچه درباره او تصمیم گرفته بودم از قلبم رفت.
وفیات الائمه علیهم السلام، صفحه ۲۳۴.
09/05/2024
0 3 خواندن این مطلب 1 دقیقه زمان میبرد