منصور دوانیقی که بارها نقشهی قتل امام صادق علیه السلام را کشید و هر بار نتیجه ای برعکس دید، بسیار خشمگین شده بود و میگفت او و خاندانش را قتل عام میکنم و نمی گذارم اثری از آنان بر زمین بماند. سپس دستور داد امام صادق علیه السلام را به دار الاماره در کوفه بیاورند.
هنگامی که امام صادق علیه السلام به دار الاماره رسید صدای منصور شنیده شد که با عصبانیت می گفت: «او را زود نزد من بیاورید!» در این حال حضرت وارد شد اما ناگهان خشم منصور فروکش کرد و با روی خوش جلو آمد و گفت: «مرحبا بر پسر عمویم !» سپس دست امام را گرفت و بر تخت خود نشاند و گفت: «آیا می دانی چرا تو را نزد خویش خوانده ام؟ از تو خواستم بیایی تا ده هزار دینار به تو بدهم و آن را بین خاندانت تقسیم کنی» سپس حضرت را در آغوش گرفت و هدیه ای داد و خطاب به ربیع گفت: «همراهش باش تا او را به مدینه برسانی» امام صادق علیه السلام برخاست و از دار الاماره بیرون آمد. با خروج حضرت ربیع از منصور پرسید: «ای امیر تو نسبت به او بسیار خشمگین بودی چه شد که به بازگشت وی رضایت دادی؟» پاسخ داد:« ای ربیع، هنگامی که او آمد اژدهایی عظیم دیدم که دندان هایش را به هم می سایید و میگفت اگر پسر رسول خدا را اذیت کنی گوشت بدنت را از استخوان هایت جدا میکنم با دیدن آن اژدها بسیار ترسیدم و دیدی که چه کاری انجام دادم.»
بحارالانوار، جلد ۴۷، صفحه ۲۰۴.
09/05/2024
0 5 خواندن این مطلب 1 دقیقه زمان میبرد